A review by aliarabzadeh
ماه عسل by Patrick Modiano

2.0

وقتی روی جلد کتابی می‌نویسند برنده‌ی نوبل ادبیات کار اظهارنظر درباره‌اش اگر به ریاکاری نکشد قطعاً خیلی سخت می‌شود. من ترجیح می‌دهم همان کار سخت را انجام بدهم.
خب، شروعش خوب است و می‌گیرد. زبانش پخته است. بی‌تکلف، آرام و صیقل خورده. البته ترجمه هم خوب و هموار و درست است و این جای خوشحالی دارد. یعنی اگر چیزی به کتاب اضافه نکرده باشد بعید می‌دانم ضربه‌ای زده باشد. درست‌ترش این است که متن را مقابله کنیم تا بفهمیم چه کرده که چون متن اصلی فرانسه است فعلاً از من برنمی‌آید.
نقطه‌ی قوت دیگرش این است که لحنش به درستی لحن یک مرد میانسال است. همان‌قدر خسته و همان‌قدر پخته. دوباره رسیدیم به پختگی. چقدر این خصیصه مهم است و چقدر دست یافتن به آن سخت. به هر حال این‌جا هم باید از مترجم ممنون باشیم که کارش را درست انجام داده.
اما همه‌ی این‌ها بیشتر از آن دو ستاره نمی‌شود. چون قصه‌ی خوب به گمان من باید چیز بیشتری داشته باشد. خیلی حرف پیچیده‌ای هم نمی‌خواهم بزنم. یعنی بلد نیستم. مسئله‌ام این است که اگر قرار نیست در هر قدم بدانیم که داریم چه چیزی را می‌خوانیم دست‌کم حق داریم که آخرش بفهمیم برای چه چیزی وقتمان را هدر داده‌ایم. باید معلوم بشود که نویسنده می‌خواسته چه‌کار بکند. چه چیزی را بگوید. حواس‌مان باشد که این لزوماً ربطی به پایان‌بندی کلاسیک ندارد. تکلیف باید «اساساً» معلوم باشد. بلاتکلیفی به مسخره بازی بیشتر شبیه است تا هر چیز دیگری.
مثلا در داستان «علت» بریدن و خستگی ژان «معلوم» نمی‌شود. آدمی که شغل جذاب و هیجان‌انگیزی هم دارد باید علت خوبی برای درماندگی‌اش داشته باشد. یک علت قانع‌کننده. علت علاقه‌اش به سرنوشت اینگرید و ریگو هم مبهم و دم‌دستی‌ است. علت بی‌تفاوتی‌اش نسبت به خیانت همسرش هم. این‌که چطور این هجم از اطلاعات را درباره‌ی زندگی ریگو می‌داند و چرا باید آن را برای ما «بازگو» کند هم مجهول است. مثلا قرار است از مقایسه‌ی زندگی او و ریگو به بصیرت خاصی برسیم؟ نباید این چیزها «صورت» داستان به خودشان می‌گرفتند؟ یعنی همین‌طور از وسط زندگی ایشان سردرآوردیم و همان وسط ها هم ول شدیم که چه؟ با یک مشت مجهول که نمی‌شود قصه گفت. درام و تعلیقش با معما باید یک فرق‌هایی داشته باشد.
بسیار خب، معلوم شد که من اصلا از این اثر برنده‌ی نوبل خوشم نیامده است. به‌علاوه به عقیده‌ام کتاب به شدت بومی است. یعنی به بوم فرانسه و زندگی فرانسوی به ویژه پاریسی ربط دارد و اصلا اگر فهم بشود در همان بوم فهم می‌شود نه این‌جا. بعد از همه‌ی آن تعریف‌هایی که از مترجم کردم باید درباره‌ی انتخابش جداً از دستش عصبانی باشم. از آنجا که نمی‌شود توقع داشت که در یک اثر داستانی دایم پانویس بزنیم و درباره‌ی اصطلاحات و مکان‌ها و روابطی که نویسنده از آن‌ها حرف می‌زند توضیح بدهیم، البته به شرطی که توضیح واقعاً ممکن و موثر باشد، پس حتی‌الامکان باید کتابی را انتخاب کنیم که با حداقل انرژی به فضایش وارد می شویم. نه چیزی مثل این کتاب که اهمیت شناختن کوچه‌ها و محله‌های پاریس در همراهی با قهرمان نقش اساسی دارد.
اگر رمان را یک‌جور سفر درنظر بگیریم توقع‌مان از آن چه خواهد بود؟ این‌که مجموعه‌ای باشد از پیاده‌روی‌ها، ول‌گردی‌ها و سفرهای نصفه و نیمه‌ی بی‌سرانجام یا یک سفر «کامل» که ممکن است لابه لایش از این کارها هم از ما سربزند؟ پاسخ من که روشن است ولی جواب «درست» هرچه که باشد قطعاً این کتاب مصداق یک سفر کامل نیست.