Scan barcode
A review by zidaneabdollahi
هملت by William Shakespeare
5.0
هملت، نمودی از جنون و تشویش انسان مدرن
در هملت ما مردی مصیبتزده را میبینیم که به هر آنچه دست میزند، به هرج و مرج و شکست میانجامد. مرد پارهپاره، مرد رنجکش، مردی که در اثر هجوم افکار بیمار است ...
با درک هملت میتوانیم آگاهیِ ارزشمندی از هستیِ خالی و تنهای زندگی مدرنِ پوچگرا بهدست آوریم. هملت مردی است سه بعدی: او نه ریشه در دنیای غرایز دارد و نه سر به سوی بهشت، جایی که بتواند از تجربیات شهودی بهره گیرد. او بشارتگر ظهور انسان جدید (انسان روشن) است که از ویژگیهایش قدرت حل تضادهای «مردانه» و «زنانه» و «بودن» و «عملکردن» است. لائوتسه، حکیم و خردمند چینی دربارۀ چنین مردی (مرد روشن) میگوید: « او کسی است که مردانگی را درک و زنانگی را حفظ میکند و سرانجام مسیر حرکت تمام دنیا میشود و در حالیکه پرهیزگاری و فضیلت ابدی از او جدا نمیشود، به دوران کودکی برمیگردد». عجز هملت در این است که با وجودی که او این حالت الهی را لمس میکند، بهجای ترکیب دو ضد، جدایی و تراژدی میآفریند. ما باید منتظر فاوست شویم تا او راه را برایمان روشن کند. اگر هملت شکست میخورد بخاطر عدم توانایی او در تحمل فشارهایی است که از باورهای جمعی محیط او ناشی میشود.
او هنوز نمیداند که چه باید بکند. آیا آنچه را سنتها به او دیکته کردهاند دنبال کند و به راه حلهای وحشیانۀ آنها تن دهد؟ و یا به روح و وجدان روشن خود گوش فرا دهد؟ او هیچکدام را انجام نمیدهد و سرانجام ارزشهای هر دو را از دست میدهد. اما هملت در شکست خود منادی ظهور اتللو و کینگ لیر و از همه مهمتر فاوست است...
... بیعملی هملت با تردید بیپایان او آغاز میشود. او درگیر این فکر میشود که آیا باید غاصب تاج و تخت پدر را بکشد که البته کشتن حق یک پادشاه قرون وسطایی بود و یا باید به بخش شریف و نجیب قلب خود گوش فرا دهد و مانع از خونریزی بیشتر در این ماجرا شود و سرانجام هیچکدام از این دو را انجام نمیدهد. همانطور که امیلی دیکینسون گفته است «او به جای همگی ما دچار تردید شد». این دودلی اوست که بیعملی میانجامد و این مشخصۀ انسان سه بعدی است...
در چنین انسانی صلح وجود ندارد. او بیشتر از آن میداند که ساده بماند ولی آن اندازه نمیداند که روشن باشد ... من به یاد داستان جستجوی جام مقدس افتادم که تیری به رانِ فیشر کینگ اصبت میکند که نه میتواند آن را بیرون بکشد و نه آن را به درون فرو کند. تیر همانجا میماند و عفونی میشود و باعث رنج بیپایان وی میگردد. هملت نمیتواند خود را از این فلج رهایی بخشد چرا که نیاز به عمل از یک سو و بیم و تنفرش از خشونت از سوی دیگر با یکدیگر در تضاد هستند. در جریان این عذاب است که هملت مشهورترین کلمات ادبی خود را ادا میکند.
«بودن یا نبودن؟ پرسش اینجاست؛ زندگی بهتر است یا مرگ؟!
کدام یک شرافتمندانهتر است؟ اینکه ستم بخت بیرحم را تاب بیاوری و یا آنکه با ایستادگی خویش در برابر آنهمه فتنه و آشوب بجنگی و به آن پایان دهی!
مردن، خفتن... مردن همان خفتن است و نه بیش! خوابی که پایانبخش تمام دردها و ضربههای ناشی از زندگی است. چنین فرجامی را هر کسی آرزومند است.
مردن ... خفتن ... خفتن ... شاید هم رؤیادیدن باشد، آه ... دشواری اما همینجاست.
چه رؤیاهایی در خواب مرگ به سراغ ما خواهند آمد، وقتی این دنیای فانی را ترک گوییم، زمانی برای درنگ خواهد بود.»
گزیدههای از کتابِ «تکامل آگاهی: از دن کیشوت تا فاوست»، رابرت جانسون
در هملت ما مردی مصیبتزده را میبینیم که به هر آنچه دست میزند، به هرج و مرج و شکست میانجامد. مرد پارهپاره، مرد رنجکش، مردی که در اثر هجوم افکار بیمار است ...
با درک هملت میتوانیم آگاهیِ ارزشمندی از هستیِ خالی و تنهای زندگی مدرنِ پوچگرا بهدست آوریم. هملت مردی است سه بعدی: او نه ریشه در دنیای غرایز دارد و نه سر به سوی بهشت، جایی که بتواند از تجربیات شهودی بهره گیرد. او بشارتگر ظهور انسان جدید (انسان روشن) است که از ویژگیهایش قدرت حل تضادهای «مردانه» و «زنانه» و «بودن» و «عملکردن» است. لائوتسه، حکیم و خردمند چینی دربارۀ چنین مردی (مرد روشن) میگوید: « او کسی است که مردانگی را درک و زنانگی را حفظ میکند و سرانجام مسیر حرکت تمام دنیا میشود و در حالیکه پرهیزگاری و فضیلت ابدی از او جدا نمیشود، به دوران کودکی برمیگردد». عجز هملت در این است که با وجودی که او این حالت الهی را لمس میکند، بهجای ترکیب دو ضد، جدایی و تراژدی میآفریند. ما باید منتظر فاوست شویم تا او راه را برایمان روشن کند. اگر هملت شکست میخورد بخاطر عدم توانایی او در تحمل فشارهایی است که از باورهای جمعی محیط او ناشی میشود.
او هنوز نمیداند که چه باید بکند. آیا آنچه را سنتها به او دیکته کردهاند دنبال کند و به راه حلهای وحشیانۀ آنها تن دهد؟ و یا به روح و وجدان روشن خود گوش فرا دهد؟ او هیچکدام را انجام نمیدهد و سرانجام ارزشهای هر دو را از دست میدهد. اما هملت در شکست خود منادی ظهور اتللو و کینگ لیر و از همه مهمتر فاوست است...
... بیعملی هملت با تردید بیپایان او آغاز میشود. او درگیر این فکر میشود که آیا باید غاصب تاج و تخت پدر را بکشد که البته کشتن حق یک پادشاه قرون وسطایی بود و یا باید به بخش شریف و نجیب قلب خود گوش فرا دهد و مانع از خونریزی بیشتر در این ماجرا شود و سرانجام هیچکدام از این دو را انجام نمیدهد. همانطور که امیلی دیکینسون گفته است «او به جای همگی ما دچار تردید شد». این دودلی اوست که بیعملی میانجامد و این مشخصۀ انسان سه بعدی است...
در چنین انسانی صلح وجود ندارد. او بیشتر از آن میداند که ساده بماند ولی آن اندازه نمیداند که روشن باشد ... من به یاد داستان جستجوی جام مقدس افتادم که تیری به رانِ فیشر کینگ اصبت میکند که نه میتواند آن را بیرون بکشد و نه آن را به درون فرو کند. تیر همانجا میماند و عفونی میشود و باعث رنج بیپایان وی میگردد. هملت نمیتواند خود را از این فلج رهایی بخشد چرا که نیاز به عمل از یک سو و بیم و تنفرش از خشونت از سوی دیگر با یکدیگر در تضاد هستند. در جریان این عذاب است که هملت مشهورترین کلمات ادبی خود را ادا میکند.
«بودن یا نبودن؟ پرسش اینجاست؛ زندگی بهتر است یا مرگ؟!
کدام یک شرافتمندانهتر است؟ اینکه ستم بخت بیرحم را تاب بیاوری و یا آنکه با ایستادگی خویش در برابر آنهمه فتنه و آشوب بجنگی و به آن پایان دهی!
مردن، خفتن... مردن همان خفتن است و نه بیش! خوابی که پایانبخش تمام دردها و ضربههای ناشی از زندگی است. چنین فرجامی را هر کسی آرزومند است.
مردن ... خفتن ... خفتن ... شاید هم رؤیادیدن باشد، آه ... دشواری اما همینجاست.
چه رؤیاهایی در خواب مرگ به سراغ ما خواهند آمد، وقتی این دنیای فانی را ترک گوییم، زمانی برای درنگ خواهد بود.»
گزیدههای از کتابِ «تکامل آگاهی: از دن کیشوت تا فاوست»، رابرت جانسون