Scan barcode
A review by robertkhorsand
The Book of Laughter and Forgetting by Milan Kundera
4.0
رمان چیست؟
این سوال را پرسیدم چون وقتی مطالعهی کتاب را به پایان رساندم، مطابق رویهی همیشگی خود به سراغ ریویوهایی که دوستانم در گودریدز برای کتاب مینویسند مراجعه نمودم. بیش از هشتاد درصد از دوستان ایرانی من که تنها به سانسور و اینکه مترجم ایرانی چهار فصل از هفت فصل کتاب را ترجمه کرده اشاره نمودهاند و باقی عزیزان هم به اینکه این کتاب اصلا رمان نیست و مجموعهی داستان کوتاه است. باور کردنی نیست، اما همین!
سوال مهم این است که حقیقتا رمان چیست؟
آیا رمان، داستان است؟ یک رمان باید موضوعات عاشقانه و دراماتیک داشته باشد؟ من فکر میکنم در بخشی از ذهن مردم، خاصه جامعهی کتابخوان این چنین شکل گرفته که وقایع در یک رمان باید حول محور یک شخص باشد و ما سلسله رویدادهایی از نوع عاطفی و احساسی را در آن بخوانیم، اما از نظر من این محدود کردن نادانستهی ادبیات و دستکم گرفتن ظرفیتهای غنی آن در زندگی روزمرهی انسانهاست.
اگر کوندرا به جای این سبک از قلمش، به نوشتن یک عاشقانه در رن یا پاریس روی میآورد، خواننده را چگونه به این فکر میکشاند که زندگی در خلا چگونه است؟ زندگی کردن با تلاش برای فراموشی فرهنگ کشورت چگونه است؟ احساس اینکه در جایی دور از کشورت سکنا گزینی و به این فکر کنی که کشورت در حال نابودیست چگونه است؟
بگذریم...
در نگاه ساده این کتاب دارای هفت فصل است: مردی به دنبال اولین عشقش میگردد تا او را وادار کند نامههای عاشقانهای را که برای او بنوشته پس دهد. زوجی جوان و زندگیشان با مادر. زنی که پس از مرگ شوهرش نمیتواند او را فراموش کند. مردی که تلاش میکند با همسر مردی دیگر بخوابد. دو دختر مدرسهای در حال خواندن نمایشنامهی کرگدن از یونسکو، مردی تنها چند هفته پیش از ترک وطن و انحرافات موسیقی، زبان و فلسفه در گذر زمان. همانطور که پیشتر بنوشتم، ظاهرا این داستانها مستقل از یکدیگر و به داستان کوتاه مینمایند اما روح و جسم تمام این هفت فصل در هم آمیخته و به همین خاطر است که کوندرا قویا از رمان بودن آن دفاع میکند.
از نظر من توصیف این کتاب تنها با درج «رمان» روی آن، خیانت به کوندراست.
روح کوندرا در تمام این هفت فصل زنده بود و اینها توصیفی واحد از یک موقعیت منحصر به فرد توسط نویسندهای منحصر به فرد است. این نخستین کتابی نبود که از کوندرا میخواندم و پیشتر کتابی با عنوان «هویت» از او خوانده بودم که در آن زمان نمیدانستم آن هم مورد سانسور و نابودی توسط سانسورچی ایرانی واقع گشته! حالا میدانم که کوندرا نه فقط در کشورش، بلکه در ایران هم نتوانست نفس راحت بکشد و تمام کتابهایش با تیغ سانسور نابود گشتهاند! پیش از آنکه به سراغ کتاب دیگری روم، با تطبیقی که دادهام میخواهم در روزهای آینده بخشهای سانسور و به کلی حذف شدهی هویت را بخوانم و از خواندن هر سطر از نوشتههای کوندرا لذت ببرم.
کوندرا در این کتاب من را به دو کتاب لینک کرد:
-مادام بواری از فلوبر که مدتها در لیست مطالعهی من قرار دارد.
-نمایشنامهی کرگدن از اوژن یونسکو.
حالا که کوندرا را بهتر شناختهام، نمیتوانم به او نه بگویم. کرگدن را خواهم خواند و نوبت مادام بواری را جابجا خواهم کرد. کوندرا نویسندهی بزرگی نیست! او بسیار بزرگتر از آنست که من توان وصفش را داشته باشم. او نویسندهایست عالم، آگاه و مسلط به آنچه مینویسد، شخصی که داستانش را روایت میکند و در خلل روایت، روح و روان شخصیتهایش را با حوصله جویده و مقابل خوانندهی صبورش تف میکند اما در مورد رفتار و کردار شخصیتهایش قضاوت نمیکند و این مهم را به خوانندهاش میسپارد.
حرف آخر
از آشنایی با عالیجناب هر چند دیر خرسند، و از کتایون(دوست خوب و کتابدوستم) که من را با کوندرا آشنا کرد سپاسگذارم و امیدوارم عمر کافی به جهت مطالعهی سایر آثارش داشته باشم. کوندرا را بخوانید، اما نه با ترجمهی فارسی.
فایل ایپاب کتاب را در کانال تلگرام آپلود نمودهام. در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید
https://t.me/reviewsbysoheil/659
نوزدهم مردادماه یکهزار و چهارصد و دو
این سوال را پرسیدم چون وقتی مطالعهی کتاب را به پایان رساندم، مطابق رویهی همیشگی خود به سراغ ریویوهایی که دوستانم در گودریدز برای کتاب مینویسند مراجعه نمودم. بیش از هشتاد درصد از دوستان ایرانی من که تنها به سانسور و اینکه مترجم ایرانی چهار فصل از هفت فصل کتاب را ترجمه کرده اشاره نمودهاند و باقی عزیزان هم به اینکه این کتاب اصلا رمان نیست و مجموعهی داستان کوتاه است. باور کردنی نیست، اما همین!
سوال مهم این است که حقیقتا رمان چیست؟
آیا رمان، داستان است؟ یک رمان باید موضوعات عاشقانه و دراماتیک داشته باشد؟ من فکر میکنم در بخشی از ذهن مردم، خاصه جامعهی کتابخوان این چنین شکل گرفته که وقایع در یک رمان باید حول محور یک شخص باشد و ما سلسله رویدادهایی از نوع عاطفی و احساسی را در آن بخوانیم، اما از نظر من این محدود کردن نادانستهی ادبیات و دستکم گرفتن ظرفیتهای غنی آن در زندگی روزمرهی انسانهاست.
اگر کوندرا به جای این سبک از قلمش، به نوشتن یک عاشقانه در رن یا پاریس روی میآورد، خواننده را چگونه به این فکر میکشاند که زندگی در خلا چگونه است؟ زندگی کردن با تلاش برای فراموشی فرهنگ کشورت چگونه است؟ احساس اینکه در جایی دور از کشورت سکنا گزینی و به این فکر کنی که کشورت در حال نابودیست چگونه است؟
بگذریم...
در نگاه ساده این کتاب دارای هفت فصل است: مردی به دنبال اولین عشقش میگردد تا او را وادار کند نامههای عاشقانهای را که برای او بنوشته پس دهد. زوجی جوان و زندگیشان با مادر. زنی که پس از مرگ شوهرش نمیتواند او را فراموش کند. مردی که تلاش میکند با همسر مردی دیگر بخوابد. دو دختر مدرسهای در حال خواندن نمایشنامهی کرگدن از یونسکو، مردی تنها چند هفته پیش از ترک وطن و انحرافات موسیقی، زبان و فلسفه در گذر زمان. همانطور که پیشتر بنوشتم، ظاهرا این داستانها مستقل از یکدیگر و به داستان کوتاه مینمایند اما روح و جسم تمام این هفت فصل در هم آمیخته و به همین خاطر است که کوندرا قویا از رمان بودن آن دفاع میکند.
از نظر من توصیف این کتاب تنها با درج «رمان» روی آن، خیانت به کوندراست.
روح کوندرا در تمام این هفت فصل زنده بود و اینها توصیفی واحد از یک موقعیت منحصر به فرد توسط نویسندهای منحصر به فرد است. این نخستین کتابی نبود که از کوندرا میخواندم و پیشتر کتابی با عنوان «هویت» از او خوانده بودم که در آن زمان نمیدانستم آن هم مورد سانسور و نابودی توسط سانسورچی ایرانی واقع گشته! حالا میدانم که کوندرا نه فقط در کشورش، بلکه در ایران هم نتوانست نفس راحت بکشد و تمام کتابهایش با تیغ سانسور نابود گشتهاند! پیش از آنکه به سراغ کتاب دیگری روم، با تطبیقی که دادهام میخواهم در روزهای آینده بخشهای سانسور و به کلی حذف شدهی هویت را بخوانم و از خواندن هر سطر از نوشتههای کوندرا لذت ببرم.
کوندرا در این کتاب من را به دو کتاب لینک کرد:
-مادام بواری از فلوبر که مدتها در لیست مطالعهی من قرار دارد.
-نمایشنامهی کرگدن از اوژن یونسکو.
حالا که کوندرا را بهتر شناختهام، نمیتوانم به او نه بگویم. کرگدن را خواهم خواند و نوبت مادام بواری را جابجا خواهم کرد. کوندرا نویسندهی بزرگی نیست! او بسیار بزرگتر از آنست که من توان وصفش را داشته باشم. او نویسندهایست عالم، آگاه و مسلط به آنچه مینویسد، شخصی که داستانش را روایت میکند و در خلل روایت، روح و روان شخصیتهایش را با حوصله جویده و مقابل خوانندهی صبورش تف میکند اما در مورد رفتار و کردار شخصیتهایش قضاوت نمیکند و این مهم را به خوانندهاش میسپارد.
حرف آخر
از آشنایی با عالیجناب هر چند دیر خرسند، و از کتایون(دوست خوب و کتابدوستم) که من را با کوندرا آشنا کرد سپاسگذارم و امیدوارم عمر کافی به جهت مطالعهی سایر آثارش داشته باشم. کوندرا را بخوانید، اما نه با ترجمهی فارسی.
فایل ایپاب کتاب را در کانال تلگرام آپلود نمودهام. در صورت نیاز میتوانید آنرا از لینک زیر دانلود نمایید
https://t.me/reviewsbysoheil/659
نوزدهم مردادماه یکهزار و چهارصد و دو