A review by zidaneabdollahi
فاوست by محمد عوض محمد, Johann Wolfgang von Goethe

5.0

چرا این ترجمه؟
در مقدمه گفته شده و چند دوست اهل مطالعه نیز به من گفته بودند که این ترجمه برخلاف ترجمه‌های مطرح دیگر، از زبان اصلی اثر، آلمانی، ترجمه شده است.
فاوست اثری بسیار پیچیده است و این پیچیدگی، به‌خصوص در بخش دوم نمایشنامه، که براستی نیاز به دقت و توجه بیشتری برای فهم دارد، مشخص می‌شود. دشواریِ فهمِ مطلب، جدا از ثقیل بودن جملات و مفاهیم، به‌سببِ سمبولیسم، کنایات و استعارات فراوان، اشاراتِ زیاد به داستان‌های اسطوره‌ای یونانی، رومی و آلمانی و همچنین کتاب مقدس و داستان‌های دین مسیح است؛ به‌گونه‌ای که وجود توضیحات لازم دربارۀ آن‌ها، به‌ویژه برای خواننده‌ای چون من که آشنایی کاملی با این مطالب ندارم، بسیار نیاز است تا فهم منظورِ نویسنده آسان‌تر شود. مترجم از این حیث هم به‌خوبی توانسته، توضیحاتی کافی (و در برخی قسمت‌ها فراتر از کافی بلکه کامل، ازجمله در رابطه با اساطیر یونانی!) را به خواننده ارائه دهد. این موضوع شاید در ابتدای مطالعۀ اثر خیلی به چشم نیاید، اما از انتهای بخش اولِ کتاب به‌خوبی درک می‌شود.
به‌گمانم، تنها مشکل ترجمه تلاش بیش ازحدِ مترجم برای ادبی کردن متن بوده، به گونه‌ای که علاوه بر دشواریِ خود مطلب، سختیِ فهم جملات نیز به آن اضافه شده است! تلاش مترجم برای آنکه کلمات انتهایی هر بند با یکدیگر هم‌وزن باشد، اینکه افعال را در انتهای جملات نیاورد و اینکه اجزای ضروریِ یک جمله را در چند بند جای دهد تا ادبی‌تر شود(!)، قابل تقدیر است!
در مجموع، به‌گمانم بهترین برگردان از این اثر، برای آنکه خوانندۀ چون من به‌خوبی بتواند اثر را درک کند و تصویری کلی به‌دست آورد، همین ترجمه است.

و دربابِ خود نمایشنامه ...

شاید فاوستِ گوته، تاحدودی برای غرب اثری کلاسیک باشد، اما به‌قطعیت برای ساختار فکریِ فردی از این کشور، به‌هیچ وجه رنگ و بویِ کلاسیک نگرفته است! این مطالب تازگی دارند؛ دغدغه‌های گوته را در اطراف خود به‌خوبی حس میکنم و براستی چه زیبا توانسته مطلب را بپروراند تا از بطن داستان متوجه دردهایش شد.
نخستین کتاب که با وجود دشواریِ فهمش برایم، همچنان تا این‌حد برایم جذاب باقی ماند؛ گاهی خواندنِ سه‌بارۀ یک صفحه نیز نیاز بود، با این وجود داستان هرچه پیشتر میرفت، بیشتر اوج می‌گرفت، به‌گونه‌ای که در چند صحنه براستی به‌وجد آمدم اما ورق‌زدن چند صفحه بیشتر، مجابم می‌کرد که هنوز اوج داستان فرا نرسیده! در آخر نیز، این روایتِ عشق در اوج و به‌زیبایی هرچه تمام‌تر به ‌پایان رسید.
لیستی از موضوعاتی که در صحنه‌های مختلف نمایش‌نامه، به آنها پرداخته شده بود درست کرده‌ام؛ بلند بالاست! از عشق و انسان و انسانیت، تا نقد دین و حکومت و فریب عامه، سرمایه‌داری، دغدغه‌های انسان مدرن و ...؛ معجونی شیرین از موضوعات مختلف که به‌زیبایی از همه‌شان سخن رفته است و شاید این مهم‌ترین نکتۀ برای نشان‌دادن نبوغ گوته و مطالعۀ این شاهکار است.
از چه منظر باید به کتاب نگریست؟! آیا طی خوانش کتاب باید از آن لذت برد یا به‌ نقد آن پرداخت؟ به‌گمانم ضروریست گاهی نواقص یک اثر را کنار بگذاریم و دوباره به اثر بنگریم؛ مانند منظره‌ای زیبا که مهی صبجگاهی مانع از تماشای زیباییش شود؛ ضروریست که مه از منظره زدوده شود تا بتوانیم از آن لذت بریم، به‌خصوص برای مواردی که نواقص اثر آن‌چنان قابل ملاحظه نیست یا خود اثر (یا منظره به تعبیری!) بسی زیبا و درخشان است. به‌گمانم اگر سعی کنیم اندکی از نگاه فاوست یا حتی مفیستوفلس داستان را بنگریم و بگذاریم آنان کمی از ناگفته‌های روحمان را بگویند، هم لذتی مضاعف از خوانش اثر نصیبمان می‌شود و هم می‌توان آنچه در می‌توانیم را از اثر فراگیریم (که هدف نگارش آثاری این چنین نیز همین است، انتقال مجموعه‌ای از مفاهیم مورد نظر نویسنده به خواننده).

پ.ن: تا صفحۀ 260 فکر می‌کردم که چقدر شخصیت «ولند» از کتابِ مرشد و مارگاریتا به مفیستوفلس شبیه است که خواندم فولاند نام دیگر شیطان یا یکی از ملازمان نزدیکش است!