A review by zidaneabdollahi
من برتولت برشت by Bertolt Brecht

3.0

دل‌نشین، تلخ، عمیق...
برشت از آنهاست که می‌طلبد از نوشته‌هایش کمی خواند سپس بسی اندیشید.


مادرم
زمانی که دیده فروبست، به دلِ خاکش سپردند.
پس از او، باز گل‌ها می‌رویند و مرغان می‌خوانند.
او، آن لاشه، بر خاک، هیچ سنگینی نکرد.
چه اندازه درد می‌بایست،
تا او این چنین سبک شود؟

به یاد ماریا
آن روزِ ماهِ آبیِ شهریور
آرام، زیر شاخۀ درخت آلو
او را
عشق آرامِ رنگ‌باخته را،
همچون رؤیایی محبوب، در آغوش گرفتم.
و بر فرازِ سرِ ما، در آسمان زیبای تابستان
ابری بود، که دیری بدان نگریستم.
سخت سپید بود و بر اوج،
چون باز به بالا نگریستم، گذشته بود

از پسِ آن روز، روزهای بی‌شمار، ماه‌های بسیار،
شناکُنان آمدند و گذشتند.
درختان میوه فرو افکنده شدند.
و تو از من می‌پرسی: «آن عشق را چه بر سر آمد؟»
باید بگویمت: «به یاد نمی‌آورم.»
در آن‌حال، همانا، می‌دانم مراد تو چیست،
اما چهرۀ او را، به‌راستی، به یاد ندارم.
تنها می‌دانم که بر آن بوسه زدم

آن بوسه را نیز از یاد برده بودم.
اگر آن ابر هم گذرا بود،
می‌دانم و همیشه می‌دانم
که سخت سپید بود و بر اوج.
شاید آن درختان میوه باز هم شکوفه کنند
و شاید آن زن اکنون هفتمین فرزند خود را زاده باشد،
ولی آن ابر
تنها یکدم شکوفا شد
و چون باز به بالا نگریستم،
بر باد رفته بود


به کجا کوچ می‌کنید؟
به کجا کوچ می‌کنید؟ بی‌شک
آنجا که بدان می‌کوچید
بدتر خواهد بود.
و آنجا که از آن کوچ می‌کنید،
بهتر بوده است.

از چه می‌گریزید؟ از بند فقر
رها نخواهید شد.
هیچکس، راه را بر رفتن شما نمی‌بندد. در اینجا،
جایتان خالی نخواهد ماند
و آنجا که می‌روید،
هیچکس به پیشبازتان نخواهد آمد.

شما از پایین می‌ترسید
اما هنوز در پایین نیستید.
و در خواهید یافت که از پایین،
پایین‌تر هم هست،
اگر گمان می‌برید که پایین هستید.

نمی‌توانید از رفتن بگذرید؟
نمی‌توانید باز گردید؟
شما می‌گریزید، اما
به کجا می‌گریزید؟ از بند فقر
رها نخواهید شد.
پس بایستید، به پیرامون خویش بنگرید.

اگر در می‌یافتید که به کجا می‌روید،
بی‌شک از رفتن می‌گذشتید.
اگر می‌دانستید،
برایتان چه‌ها در سر دارند،
بی‌شک به پیرامون خویش می‌نگریستید.

بدانید که می‌توانید بهروزی را به‌چنگ آورید.


زن مهربونی داشتم
زن مهربونی داشتم،
خوشگل‌ترین زن دنیا.
یه‌روزی فرماندۀ پیاده‌نظام آمد و
گفت:«پیش به سوی جبهه!»

اونجا، من از چیزی دفاع می‌کردم
زنم با دیگرون می‌رفت.
این، برای من، ننگ بزرگی بود،
و نهایت بی شرمی.

توی دهن زنم می‌زنم
خشونت نشون می‌دم، کاری نمی‌تونه بکنه
اما اگه فرمانده رو ببینم
هنوز که هنوزه شلوارمو زرد می‌کنم.

اگه همچو خرِ نفهمی نبودم
برا یه دفعه هم که شده فکرشو می‌کردم
شاید بعضی چیزاش برام تحمل‌ناپذیر میشد،
و شاید دعوایی راه می‌انداختم.

به فرمانده می‌گفتم:
«تو به من اسلحه دادی،
و حالا میخوام تیراندازی کنم.
برو اون جلو وایسا!»


جنگی که در خواهد گرفت
جنگی که در خواهد گرفت
نخستین جنگ نیست. پیش از آن،
جنگ‌های دیگری نیز بوده است.
آنگاه که جنگ‌های پیشین به پایان رسید،
پیروزمندان بودند و شکست‌خوردگان.
شکست‌خوردگان،
گرسنگی می‌کشیدند، و پیروزمندان نیز!

پرسش‌های یک کارگر باسواد
چه‌کسی شهر هفت‌دروازهی «تِب» را بنا کرد؟
در کتاب‌ها، نام فرمانروایانی آمده است.
آیا فرمانروایان، تخته سنگ‌ها را به‌دوش کشیدند؟
و بابِل را که چندین و جند بار ویران شد،
چه‌کسی باز ساخت؟
فعله‌های شهر زَرّین «لیما» خود در کدام خانه به‌سر می‌بردند؟
در آن‌شب که دیوار بزرگ چین
تمامی گرفت،
بنایانش به‌کجا رفتند؟ روم بزرگ،
پر از تاق نصرت‌هاست. چه‌‌کسی آنها را بر پا داشت؟
و قیصرها بر چه کسانی پیروز شدند؟
آیا بیزانس پر آوازه، برای ساکنانش، فقط قصر داشت؟
در آتلانتیس افسانه‌ای
حتی در آنشب که دریا به‌کامش کشید،
به‌دریا اُفتادگان، بر سر بَردِگان خود نعره می‌کشیدند.

آیا اسکندر جوان، هند را تسخیر کرد؟
به‌تنهایی؟
قیصر که «گُل»ها را در هم کوبید،
حتی آشپزی هم به‌همراهش نبود؟
فلیپ اسپانیایی، به‌هنگامی که ناوگانش
غرق شد، گریست.
جز او، آیا هیچکس گریه نکرد؟
فردریک دوم در جنگ‌های هفت‌ساله پیروز شد.
آیا هیچکس دراین پیروزی سهم نداشت؟

بر پیشانی هر ورقی، یک پیروزی.
چه‌کسی شام پیروزی‌ها را می‌پُخت؟
هر ده سال، مردی بزرگ.
چه‌کسی هزینه‌ها را می‌پرداخت؟

این همه روایت.
این همه پرسش.


محاکمۀ نیکان
پیش‌آ، شنیده‌ایم
تو نیک‌مردی هستی.
نتوان تو را خرید، آن‌سان که
آذرخش خانه برانداز را،
نیز نمی‌توان.
بر آنچه گفته‌ای، پایداری.
چه گفته‌ای؟
راستگویی، و عقیدۀ خویش را می‌گویی.
کدام عقیده؟
دلاوری.
به‌کدامین پیشگاه؟
خردمندی.
به‌نزدِ کدامین کس؟
در اندیشۀ سود خویش نیستی.
سود چهک سی را می‌خواهی؟
تو، رفیقی خوبی.
آیا نیک‌مرد نیز هستی؟

اکنون، گوش فرادار: ما می‌دانیم
تو دشمنِ مایی و از این‌رو،
اینک بر سر آنیم که نابودت کنیم؛ اما به‌خاطر شایستگی
و خصالِ نیکت،
تو را در پای دیواری خوب،
با گلوله‌های خوبی از تفنگی خوب،
تیرباران می‌کنیم.
و با بیلی خوب، زیر خاکی خوب، مدفونت می‌سازیم!



اگر برای همیشه میماندیم
اگر برای همیشه می‌ماندیم
هرچه هست دگرگون می‌شد
از آنجا که جاودانه نیستیم
چه‌بسا چیزها که بی‌تغییر می‌ماندو