A review by zidaneabdollahi
The Crscent Moon and Stray Birds / ماه نو و مرغان آواره by Rabindranath Tagore

4.0

ماه نو
گونه‌ای شادمانیِ روحانی به انسان می‌دهد؛ شاعر انسان را هزارتوی خاطرات کودکی بازمی‌گرداند و لذتی را به او می‌چشاند که در کمتر اثری می‌توان دید. اشعار از زبان کودک و با توجه به نگاهِ او از جهان سروده شده‌اند و همین نکته است که بر زیباییِ اشعار افزوده است؛ لذتی غریب و شیرین، عشقی پاک و دوست‌داشتنی!

ابر‌ها و امواج
مادر، ابرنشین‌ها صِدام می‌زنند:
«ما از صبح تا شب با سپیده‌دمِ طلایی و ماه نقره‌ای بازی می‌کنیم.»
می‌پرسم: «اما من چه‌طور می‌توانم پیش شما بیایم؟»
می‌گویند: «بیا لب زمین، دست‌هایت را به آسمان بلند کن و تو را به ابرها خواهند برد.»
می‌گویم: «مادرم در خانه چشم به راه من است. چه‌طور می‌توانم او را بگذارم و بیایم؟»
بعد آن‌ها لبخند می‌زنند و دور می‌شوند.
مادرم، اما من بازی بهتری بلدم.
من ابر می‌شوم و تو ماه بشو.
من با دست‌هایم تو را می‌پوشانم و لذت خانۀ ما آسمانِ آبی خواهد بود.

موج‌نشین‌ها صِدام می‌زنند:
«ما از صبح تا شب آواز می‌خوانیم، دائم در سفریم و نمی دانیم از کجاها می‌گذریم.»
می‌پرسم: «اما من چه‌طور می‌توانم پیش شما بیایم؟»
می‌گویند: «بیا کنار دریا و چشم‌هایت را ببند و آن‌جا بایست. آن‌وقت امواج تو را می‌برند.»
می‌گویم: « مادرم همیشه می‌خواه من غروب در خانه باشم، چه‌طور می‌توانم او را بگذارم و بروم؟»
بعد آن‌ها لبخند می‌زنند و می‌رقصند و می‌روند.

اما من بازی بهتری بلدم.
من موج می‌شوم و تو یک ساحل غریب. می‌غلتم و می‌غلتم و می‌غلتم، و خنده‌کنان توی دامنِ تو می‌شکنم.
و هیچ‌کس در جهان نمی‌داند ما دو تا کجاییم.


مرغان آواره
به‌گمانم مقصود مترجم از اینکه شاعر از هایکو برای سرودن اشعار بهره گرفته است، همین مجموعه بوده است. سروده‌هایی کوتاه و دلنشین، که چون هایکو بیشتر تصویری در ذهن خلق می‌کنند و در لحظه، لذتی عمیق به خواننده می‌دهند.

رازِ آفرینش
به تاریکیِ شب می‌ماند
بزرگ است این.
فریب‌های دانش اما
مثل مهِ بامدادی‌اند.


خشک‌رود
به‌خاطر گذشته‌اش
سپاسی نمی‌شنود.


درخت‌ها
مثل آرزوی زمین
روی نوکِ پنجۀ پا ایستاده‌اند
تا به آسمان نگاه کنند.


او جنگ‌ابزارهایش را خدایانش کرده است.
موقعی که جنگ‌ابزارهایش پیروز شوند
خود او شکست خورده است.


به ما زندگی بخشیدند
و ما
با بخشیدنش
آن را می‌یابیم.


توفان گردباد
از بی‌راه
کوتاه‌ترین راه را می‌جوید.
و ناگهان
این جست‌و‌جو
در هیچ‌کجا
به آخر می‌رسد.


آفتابِ تو به روزهای زمستانی دلِ من
لبخند می‌زند
هرگز در گل‌های بهاریش تردیدی نیست.